دوست داشتنی های من و آقا سید علی ام ....

دستنوشته هایم در لحظه های شانه به شانه با همسر طلبه ام

دوست داشتنی های من و آقا سید علی ام ....

دستنوشته هایم در لحظه های شانه به شانه با همسر طلبه ام

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

سخنی با او...

آقاجونم کجایی...

ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی
ای آنکه در حجابت دریای نور داری
من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمی صبور داری
از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما
کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟
 


آقای تنهایی....

شایداین جمعه بیایی،شاید...

              پرده از چهره گشایی،شاید...


بازهم جمعه وپریشان حالی...نمیدانم اسمش را چه باید گذاشت پریشان حالی یاخوشحالی،دلگیری یاکه شادبودن...هنوزهم نمیدانم جمعه هاراباید چگونه گذراند...

لحظه،لحظه هایش،ثانیه به ثانیه اش دلگیراست و...

صبح رابه امیدآمدنش چشم می گشایی وشب راباناامیدی فراوان ودلی پراز دردچشم روی هم میگذاری...

راستی این جمعه های پی درپی چرامارابه آمدنت امیدوارمیکنند...!! 

ولی بازآخرشب ناامید...پس چراپرده ازچهره ی نورانی خودنمیگشایی....

شایدهم میگشایی ومنی که پرم ازدغدقه تورانمی بینم...

راستی این همه آدم های عجیب و قریب بامن چه نسبتی دارند...!!!؟؟؟

هفته ها را،روزهارا وثانیه هارا به امیدآمدنت می گذرانم بی هدف،بی انگیزه و...

جمعه که میشود بی هیچ دلیلی الکی دلم میگیرد،خیلی اوقات اشک چشمانم سرازیرمی شود...

باخودمی گویم نکندآقاجان دل شمارامی شکنم وشمارابه گریه می اندازم که خود بی علت بغض می کنم واشک چشمانم سرازیرمی شود...نمی دانم آقاجان...نمی دانم...

این جمعه هم گذشت ونیامدی،این عصرجمعه برایم خیلی سخت بود،اما نیامدی...

آقاجان میترسم روزی بیایی که برای من خیلی دیراست وچشمان من به جمال نورانی شما روشن نشود...

آقاجان میخواهم زلیخایی بشوم که برای دیدار معشوق دل ارهمه چیز کندودرآخرچشمش به یوسف نورانی شد...شماکه یوسف زهرایی آقاجان پس نظری به من زلیخابینداز...

آقای من میخواهم دستم رابگیری از این هیاهوی دنیایی خسته شده ام،میخواهم از قفس دنیا آزادم کنی!می شودآقای خوبم...!!!؟؟؟

ازاین شایدهای همیشگی خسته شده ام،دلم می خواهد به جای شایدبگویم حتما می آیی ودلم رامحکم کنم...

 یعنی می شودانتظار روزی به پایان برسد وبه جای اینکه بگوییم شایداین جمعه بیاید،شاید...بنویسیم او آمده است....؟؟؟؟

به امید آمدنت صبرمی کنم ولحظه هارا،ثانیه هارا می شمارم تا بیایی...

راستی فقط این جمعه ها نیست که دلتنگ توأم،تمام هفته را به انتظارت می نشینم تا که شایدبیایی...

شنبه هم می شود دوریت را احساس کرد،1شنبه رامی توانم به انتظارت بنشینم،2شنبه رابه دنبال گمشده ام بگردم،3شنبه می توانم گناه نکنم،4شنبه هم می توان باشما درد دل کردو5شنبه هم از دوری شما گریست....

جمعه که می شود دلم خیلی برایتان تنگ می شود،می دانم آقاجان گره کوره ظهورت من هستم،میدانم....

فقط آقاجان این رابدانید که همه کوچه ها،دشت هاهم منتظرظهورشما هستند.دشت ها،آری همین دشت ها هم دگرسبز نمی شوند،پس چرا این همه دیرآقا،این نفس های من فدای شما.ازشما می خواهم اندکی تندترقدم بردارید وشتابان تربه سوی ما بیایید...

آقای تنهایی،ای آخرین توسل سبز دعای من،آیانمی رسد دعاهای من به دست شما؟!؟!بی شما چه سخت می گذرد هفته های من..

آقای من همه ی عالم برای توست پس چرا تنها و غریبانه ای؟!؟!

آقاجان به این سفر طولانی بگویید کوتاه بیاید،من دگرطاقت جدایی ازشما راندارم...

"آقای خوبم دوستت دارم،پس کی می آیی...؟؟؟"