آسمان سرخ...
- يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۴۱ ق.ظ
امروز آسمان دلش گرفته وسخت میخواهدببارد،بارشی ازجنس خون، ازجنس عشق...
امروزدل من هم سخت هوای باریدن داردبرای چه نمیدانم ولی بی اختیارمی بارد...
امروزاربعین ومن تنها،تنها،تنها،تنهاترازهمیشه...
امروز حضرت زینب را،امام حسین را،حضرت ابوالفضل را درمیان دستان خالی ام صدامیزنم...
امروزاربعین ومن درمیان هیاهوی دلم دنبال کربلامیگردم...
راستی این کربلا که میگویم کجاست؟!!!آری فکرمیکنم که بدانم!آنجاکرب والبلاست...
جایی که بی رحمانه امام مهربانی هاراسربریدند،جایی که صدای ادرک اخی شنیده میشد...
جایی که کودک سه ساله راسیلی زدنند،جایی که ................
پس برای همین هست که دلم هوای کربلارا دارد...
اصلا آقاجان برای دل شکسته ماجایی درآن گوشه های کربلاهست...
دلم عجیب هوای بین الحرمینت راکرده،دلم پرکشیده به سوی شما...
دلم من طاقت این همه دوری ازشمارا ندارد...
دل بی تاب من دنبال شمامیگردد،اما درکوچه پس کوچه هایش گم می شود یا اصلا به بمبست میخورد...
آقاجان چرابرای دیدن شما به این همه بمبست میرسم ودرآخرباید به خودبقبولانم که قسمت نبوده...
دل من گریه میخواهدولی درحرم شما،دل گریه میخواهد ولی در بین الحرمین...
نه اصلا حساب نیست اینطوری نمیشود.............
جوردیگربایدشد،جوردیگربایدزیست....
تا درآخرشاید،روزی،من به شما،آری به شمابرسم...
به امید آن روز وصال.....................................................؟؟؟؟!!!!
- ۹۳/۰۹/۲۳